زهرا جان؟
مادر حسین؟
عزیزکم؟
جوابم را نمیدهی؟
این کار را نکن با دلم. جانانِ علی میدانی که این شبها سکوت عجیبی خانه را بغل گرفته است؟
اندوهگین میشوم وقتی جوابی نمیشنوم.
اندوهگین میشوم وقتی به جای تو، اینشب ها چاه نالههایم را میشنود! میداند! میفهمد! زین پس کنار علیات نیستی..
برخیز، بلند شو و صدایم کن؛ یار ۱۸ سالهی من...
چگونه داغ نبودنت را تاب بیاورم؟ا
ای همهی آرزوی من؛ چشم باز کن و با من سخن بگو!
میدانی که تو پناه منی؟!
مرهم سینهی شسکتهدلان
ای دوای درون خسته دلان...
_عطیه روشندل
#مَکٰاتِبْ
@schools1| مکاتب