با آتشِ دل ، باز مسوزان جگرم را
گریان مَکنی دیده ی حسرت نگرم را
پیمان شکنی ، داد فنا دین و دلم هیچ
بر باد سپردی به غرور، از چه سرم را
حالا که شدم عاشق و شوریده ی کویت
درد است چرا می شکنی بال و پرم را...!؟
در بسترِ باران و در آغوشِ خیابان
فانوسِ رَهَم باش و ببین چشمِ ترم را
گر طالعِ من نیست که لیلای تو باشم
هرگز مشکن ، قلبِ پر از شور و شرم را
مگذار که در حسرتِ دیدار بمیرم
یا آنکه ببندم چمدانِ سفرم را
ره توشه ی عشقت همه غم بود و شماتت
نا گفته نماند که شکستی کمرم را
مستی ست اگر تابعِ احساس شوم باز
باشد که نیابی پی مستی اثرم را!
✅لطفاً جهت حمایت از کانال مطالب رو فروارد کن👇
┏━🕊🌺🕊━┓
@kolbeAramesh1
┗━🕊🌺🕊━┛