سلام شب بخیر داشتم توضیح می دادم جریان این آب رو که شارژم تموم شد. خسته و آش و لاش رسیدیم بین الحرمین اصلا جایی برای نشستن نبود. تصمیم‌ گرفتیم خارج بشیم اما دلم نیومد گفتم یه جا پیدا کنیم‌ یه کم بشینیم و با آقامون چند کلمه حرف بزنیم. همینجور که دنبال جا می گشتم دیدم جلوی یه دری یه جای دنجی مثل تراس خونه ، پشت نرده هایی که با سیاهی پوشونده شده و دید هم نداره و درشم بازه، وایستادم. داخل شدیم من و دوستم دو نفری یه گوشه نشستيم کمی که خستگیم‌دراومد چشمم به بالای در افتاد...👇