نورافکن را روشن کرد و صبر کرد آمبولانسی که مویهکنان دارد خیابان را طی میکند، رد شود.
دوربین📷 را تنظیم کرد و فوکوس را روی چشمهای عمیق پسرک گذاشت.
قاب را طوری بست که دوسه برج شعلهور پشت سر پسرک، در دید باشند و گفت: «سه، دو، یک! خبرنگار میکروفون🎤 را جلوی کودک گرفت:
_«اسمت چیه پسرم؟»
_ احمد.
_ احمد جان چند سالته؟
_ هفت سال
_ بزرگ شدی، دوست داری چیکاره بشی؟
_ پسر مکثی کرد و نگاهش را از خبرنگار دزدید و آرام گفت: «آقا، ما بچه های غزه بزرگ نمیشیم ما بچههای غزه آرزومون اینه که بزرگ شیم، ولی.... شهید میشیم.💔»
📒خاکستر گنجشکها
✍🏻حامد عسکری
👆🏻
https://eitaa.com/sedaye_irani