🌷هو الهادی 🕊
🔴
#سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 4⃣1⃣
ابراهیم نه تنها برای من، بلکه برای تمام بچه های محل از همان نوجوانی وقت گذاشت. خیلی از آنها مسجدی و مومن شدند، البته آنها هم که مسجدی نشدند، اهل کاسبی شدند به دنبال خلاف نرفتند. همه اینها از برکات ابراهیم بود. باور کنید من دیده بودم که آدم های بزرگسال هم که در جمع ما قرار می گرفتند، به احترام شخصیت ابراهیم حرف زشت نمی زدند. اصلاً وجودش در همه جا ما را یاد خدا می انداخت. برای همین اعتقاد دارم که او یک مومن واقعی بود. چون در احادیث آمده:
« مومن کسی است که شما را یاد خدا بیاندازد. »
تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود.
هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلاً یکی از همسایگان ما فرد شرور و اهل دعوا بود. او هم باشگاهی آقا ابراهیم بود. یک روز در باشگاه دعوا کرد و دندان یک نفر را شکست. او از همسایه ما شکایت کرد. توی دادگاه من به شاکی گفتم رضایت بده، اما قبول نکرد. همسایه ما که متهم بود به من گفت:
« برو سریع ابراهیم را صدا کن. »
رفتم و هرطور شده ابراهیم را آوردم. شاکی و متهم هردو به احترامش بلند شدند. شاکی که دندانش شکسته بود به قاضی گفت:
« اگر آقا ابراهیم بخواد من رضایت میدم. من نوکرشم. »
همسایه ما خوشحال شد و گفت:
« خداروشکر. ابرام جون بگو رضایت بده. »
اما ابراهیم خیلی جدی گفت:
« نخیر رضایت نده! این آقا باید بفهمه که برای هرچیزی دعوا به پا نکنه. »
همه به ابراهیم اصرار کردند، اما اجازه نداد. شاکی هم رفت و متهم را به زندان بردند. بعداز ۲۴ ساعت که همسایه ما زندان بود، ابراهیم گفت:
« حالا برو رضایت بده،باید یه کم ادب می شد. »
اما ماجرایی که بعد از حدود چهل سال، یاد آن دلم را می سوزاند و اشکم را جاری می کند ماجرای سیلی بود. یک روز صبح، حال رفتن به سر کار نداشتم. آن روز به سراغ ابراهیم رفتم. شروع کردم باهاش صحبت کردن. همنشینی با او لذت بخش بود. نصیحت ها و سخنان او نمی دانید چقدر در انسان اثر می گذاشت. آدم را به زندگی و کار امیدوار می کرد. یک ساعتی گذشت. استاد کار من که از بستگان دور ما بود، یکباره با موتور جلوی ما آمد و با عصبانیت گفت:
« حالا جرات کردی سر کار نیای و دنبال دوست و رفیق بری؟! »
بعد پیاده شد و جلوی ما آمد. او که ابراهیم را نمی شناخت، یکباره کشیده محکمی زد تو صورت ابراهیم! من هم با خودش برد توی محل کار و ...
اما وقتی زد تو صورت ابراهیم، بند دل من پاره شد.استاد کار من آدم بدی نبود، اما نمی دونست که ابراهیم چقدر دلسوزانه برای ما وقت می ذاره.
ابراهیم با اون بدن قوی می تونست خیلی راحت جوابش رو بده و حالش رو بگیره، اما هیچ عکس العملی نشان نداد. تا چند سال بعد از آن ماجرا، بارها ابراهیم را دیدم و صحبت کردیم و ...اما هیچ وقت حرفی از آن روز نزد. همین باعث می شد که شرمندگی من بیشتر شود و بیشتر به راه او اعتقاد پیدا کنم.
⬅️ ادامه دارد...
زندگینامه شهید جاوید الاثر ابراهیم هادی🕊🌹
#شهید_ابراهیم_هادی🌹