❣ 🖇سه رباعیِ پیوسته بشناس مرا، حکایتی غمگین‌ام افسانه‌ی تیره‌ی شبی سنگین‌ام تلخ‌ام، کدرم، شکسته‌ام، مسموم‌ام ای دوست! شناختی مرا؟ من این‌ام □ من این‌ام و غرقِ خستگی آمده‌ام ویران‌ام و از شکستگی آمده‌ام از شهرِ یگانگی؟ فراموشش کن! از شهرِ هزاردستگی آمده‌ام □ آن‌جا با هر که زیستم کشت مرا هر هم‌خونی به خونی آغشت مرا صدها دستی که دوست می‌خواندمشان صدها خنجر شکست در پشت مرا