"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت پنجاه و نهم : 💠مسافرت موفقیت آمیز /مسافرت به نجف اشرف : گفت: پس لحظه اى منتظرم باش تا من دو ركعت نماز بگذارم. در آن چند دقيقه كه انتظارش مى كشيدم، مشغول خواندن تابلوئى شدم كه بر ضريح آويزان بود و از لابلاى ميله هاى زرّين ضريح به داخل آن مى نگريستم كه اسكناس‌ها و سكّه هاى رنگارنگ از درهم و ريال گرفته تا دينار و لير فراوان به چشم مى خورد و همۀ آنها را زائران به عنوان تبرّك و يا براى شركت در برنامه هاى خيريّه اى كه به خود حرم ارتباط داشت، در آنجا مى انداختند و از بس زياد بود، خيال كردم،چندين ماه بر آنها مى گذرد ولى دوستم بعدا به من گفت كه مسئولين حرم، هر شب پس از نماز عشا، پولها را از داخل ضريح بيرون مى آورند. از آنجا شگفت زده بيرون آمدم در حالى كه آرزو مى كردم، اى كاش به من هم مقدارى از اين پولها مى دادند يا آنها را بر مستمندان و تهيدستان تقسيم مى نمودند كه چقدر هم عددشان زياد است. به هر طرف كه نگاه مى كردم، مردم را در ايوان‌ها و رواق هاى حرم مى يافتم كه مشغول نماز بودند و برخى ديگر هم گوش به سخنان خطبا و واعظان مى دادند كه برفراز منبرها رفته و مردم را موعظه مى كردند و گويا نالۀ بعضى‌ها رامى شنيدم كه با صدا گريه مى كردند. و گروه هائى ازمردم را مى ديدم كه گريه مى كنند و بر سر و سينه خود مى زنند، مى خواستم از دوستم سئوال كنم كه اينها را چه شده است كه چنين گريه مى كنند و سينه مى زنند كه ناگهان... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─