🕊 🌷 از سرکار که آمد، رفت تا استراحت کند.  من دو ساعتی با ریحانه بازی کردم تا پویا استراحت کند.  دیگر خسته و کلافه شده بودم . صدایش زدم و خواستم ریحانه را بگیرد. پویا اما گفت: خسته‌ام و می‌خواهم بخوابم. ‌ صبح فردا نوشته‌ی پویا را روی میز دیدم . عذرخواهی کرده و نوشته بود: مرا ببخش که خستگی‌های تو را نمی‌بینم. می‌دونم که تو هم خسته میشی و نیاز به استراحت داری. سعی می‌کنم از این پس جبران کنم. 🎤راوی:همسر شھــید