ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️
#سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت چهل و ششم
🔸
#چفیه
اواخر سال ۱۳۶۰ بود ابراهیم در مرخصی به سر آخر شب که خونه اومده بود دیدم توی جیبش یه دسته اسکناس بود . گفتم راستی داداش اینهمه پول رو از کجا میاری من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی وبرای هیئت خرج میکنی به شوخی گفتم گنج پیدا کردی؟
ابراهیم خندید😁 وگفت نه بابا رفقا میدن ومیگن تو چه راهی خرج کنم
فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار و به مغازه مخصوصی رسیدیم پیرمرد صاحب مغازه با یک به یک از شاگردانش با ابراهیم دست دادند معلوم بود
#ابراهیم را کاملا می شناسند پیرمرد گفت چیزی احتیاج دارید ؟ ابراهیم کاغذی را از جیبش بیرون آورد وبه پیرمرد داد وگفت بجز این چند مورد احتیاج به دوربین فیلم برداری وبرای بچه های رزمنده هم احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم
صحبت که به اینجا رسید پسر اون آقا گفت حالا دوربین یه چیزی اما چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدمهای لات وبیکار میخواید دستمال گردن بندازید ؟
ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست رزمنده ها وقتی وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است وقت نماز هم سجاده است هروقت که زخمی شوند زخم خودشان را می بندند و..
پیرمرد صاحب فروشگاه پرید توی حرفش وگفت چشم آقا ابراهیم اون رو تهیه میکنم . فردا قبل از ظهر پیرمرد با تمام وسایل و دوربین و یه وانت🚚
#چفیه آمد بعد ها ابراهیم تعریف می کرد چفیه ها در عملیات فتح_المبین استفاده شده
وکم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد....
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃