🌻سلام برحسین فاطمه وسلام بر شهید حسین سراجی🌻 🌷مرورخاطرات از دوستان قدیمی شهید سراجی🌷 قسمت اول تازه اومده بودیم شهرک طالقانی یکی دوبار در خونه ، حسین رو دیدم سلام می کرد وسریع می رفت خونه ،خواستم باهاش ارتباط برقرار کنم هربار نمی شد تااینکه رفتم مسجد نماز مغرب عشا بخونم . دیدم صف آخر نشسته ،بعد از نماز تعقیباتشو خیلی طول میداد . من نمی دونستم چیکار کنم که بهش بگم باهم باشیم . براهمین دم در مسجد به بهانه کفش ها وبستن بندهاشون طول دادم تا حسین بیاد بیرون. اومد بیرون وبه سمت خونه راه افتاد منم پشت سرش ،منزل ما وحسین دیواربه دیواربود . تند تند راه می رفت ولی پشت سرش رو نگاه نمی کرد .تااینکه به خونه رسید قبل رفتن به خونه یه لحظه دم در منو دید وسلام کرد ورفت تو، بازم نشد که باهاش ارتباط برقرار کنم. چندبار دیگه به بهانه حسین رفتم مسجد تا بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم. سربه زیریش منو شیفته خودش کرده بود، روز بعدش صدای توپی ازکوچه مون می اومد ، رفتم دم در ودیدم داداش های حسین دارن فوتبال بازی میکنن وبه من هم پیشنهاد بازی دادن ، منم داداش هامو صدا زدم ودیدم یکی کمه ، آقاجواد داداش حسین....چندبار حسین رو صدا زد وحسین بایک پیراهن سفید اومد دم در واحوال پرسی کرد وتا موقع اذان بازی کردیم. موقع اذان توپ رو گرفت وگفت وقت نمازه بریم مسجد ، منو حسین به سمت مسجد رفتیم، از اون موقع بود که دوستی منو حسین شروع شد.. ادامه دارد😊 @shahid_seraji