در روزگاری نه چندان دور،
هنگام نوشیدن یک چای
یا قهوهی گرم، آنگاه که چشمانت جایی را برای نگاه کردن پیدا نمیکنند و دنبال گوشهای دنج می گردند،
به یادم خواهی افتاد...
ناخودآگاه لبخند سردی می زنی که از آن حسرت چکه میکند...
آن روزگار دیر است...
من اما همه چیز را با تو میبینم، چیزی جز تومعنا ندارد...
ما با هم فرق داریم...
#دل
#ادبیات
@semimm