دو جوان ردیف جلو، محو جمال مهماندار بودند. رسید کنار صندلی‌م. +لطفا کمربندُ ببندید. -نمی بندم. +چرا؟ -دوست ندارم. +(بالحن متفاوت)دوست داشتنی نیست، هواپیماست. -مگه قانون هواپیما نیست؟ (چندثانیه سکوت) کمربند را بستم؛رفت. موقع پذیرایی، روسری‌اش جلو آمده بود. +مرتضی رجایی+ 🇮🇷💫 @serateandishe 💫🇮🇷