💠 دویست و پنجاه و هشتمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی ... و گذشت ... یک دهه عشقبازی با نام زیبای جد غریب ات‌... با اشک، آه با حیرت ... حیرت از بی معرفتی، بی مهری، نادانی و قساوت کوفیان ... و هزار و اندی سال است که این‌دهه ها می آیند و می روند ... پرچم های رنگارنگ غدیر جای خود را به بیرقهای سیاه ماتم می سپارند ... غربت و تنهایی یک روزه ی امامِ شهید، شعله به جان هامان می زند، اشک هامان را جاری می کند و بی تاب مان می کند و تو ... همچنان .... شرید، طرید، فرید و وحیدی ‌‌... آواره، رانده شده و تک و تنها .‌.. امام غریبم ... می ترسم از روزی که آیندگان ملامت مان کنند‌، به بی معرفتی، بی مهری، نادانی و قساوت .... حسین تنهای زمان .... به دلهای تاریک اما عاشق مان نظری کن ... خدا را چه دیدی؟؟؟ شاید قرار است حُر سپاه تو باشیم!!! سه شنبه ای دیگر نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت .... اين سه شنبه به تاريخ هجدهم مرداد ماه ۱۴۰۱، ، با پذیرایی آب خنک، فلافل و حلوا یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی و میز کودک و نوجوان، از دیگر خدمات خادمین بود. حُر کن مرا که جان‌ من از شرم پر شده من را که راه نیست به جمع حبیب ‌ها    وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةًَ نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَك... @seshanbemahdavi