💠 سیصد و چهل و نهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... یکی با سر گذاشتن بر زانوان مادر و نوازش دستهای مهربانش آرام‌ می گیرد و دیگری در آغوش گرم پدر ... یکی سر بر شانه های کاشی های آبی جنت الرضا میگذارد و بغضش را‌ خالی میکند و آن دیگری دست هایش را بلند میکند و چشم به آسمان‌می دوزد ... من ... نام تو را می برم و آسمان چشمانم بارانی می شود ... لبهایم بسته است، اما قلبم با تو سخن‌ می گوید؛ دلم‌که می گیرد ... آزرده خاطر که می شوم ... خستگی که بر جانم آوار می شود ... می نشینم و به تو می اندیشم؛ لب به سخن‌ نمی گشایم، اما می دانم که می شنوی و با مهربانی نگاهم می کنی ... آنگاه دریای طوفانی دلم، در ساحل امن آغوش گرم تو آرام می گیرد ... بی سبب نیست که می گویند دختران بابایی اند، بابای مهربانم ... آرام و قرار قلب بی قرارم ... سایه پرمهرت لحظه ای از سرم کم مباد. سه شنبه ای دیگر نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت .... اين سه شنبه به تاريخ هجدهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳، با برپایی میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و نوجوان و میز خوشنویسی، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. دلم گرفته و باران دوای درد من است نگاه گرم تو آقا شفای درد من است وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ .... @seshanbemahdavi