#روایت_نگاری
وقتی برای خادمی بستن شال و روسری انتخاب شدم، به این فکر میکردم که اتفاقات اخیر باعث شده که بین امثال ما و دخترای کم حجاب و بی حجاب شهر فاصلهٔ زیادی احساس بشه و اینکه کمتر کسی حاضر میشه که قبول کنه براش روسری بزاریم ولی توکل بر خدا کردیم و روز میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(علیه السلام) به دل شهر رفتیم تا در حد خودمون کاری کنیم که این محبته برگرده و فاصله ها کم و کمتر بشه..
بعضی ها اومدن گلدون گل رو گرفتن و پرچم امام حسین هم زیارت کردن و پیشنهاد ما رو قبول نکردن و با تشکر رد شدن، بعضی ها هم از پشت فضاسازی میرفتن تا برخوردی نداشته باشن و یه عده هم از جلو رد میشدن و اصلا نگاه نمیکردن!
اما بین این شلوغی ها دختر های گلی مثل این عزیز بودن که دوست داشته باشن پوشش ِ به سبک مارو تجربه کنن...
دختری بود بدون روسری؛ با کتی کوتاه و جلو باز به همراه خاله اش در حال رفتن بود. دعوتش کردم و خداروشکر خیلی استقبال کرد اول گفتم شاید واکنش خاصی نشون نده ولی از برق تو چشماش و جیغ آرومی که کشید ذوق کردنش رو نه تنها من بلکه دوستان دیگه هم حس کردن؛ انگار طعم عاشقانه ای رو که ما با حجاب می چشیم رو درک کرده.
امیدوارم همه ی دختران سرزمینم طعم شیرین حجاب رو با عنایت حضرت زهرا و با قلبشون حس کنن.
#نهضت_پیشرفت_بانوان_بابل
استان مازندران