۸- پلکِ فرصت... "تقدیم به فرزندان شهدای گمنام؛ که چون یرملون قرآن نوشته شدند و بیشتر مواقع خوانده نشدند" دلم گرفته به یادش؛ ندیدمش، پر زد دلم به یاد نگاهش دوباره پرپر زد یتیم گشتم و مادر به روی من خندید هزار گریه ی غربت به چشم مادر زد چه دیر چهره ی خوبش به خواب من آمد چه زود پلکِ تماشای فرصتم، در زد منی که حسرت او را به گور خواهم برد کجا به رسمِ نوازش، کسی به ما سر زد چقدر طعنه شنیدم، چقدر دلگیرم! که هر کلاغِ سیاهی دم از کبوتر زد کدام تربتِ گمنام و پاکِ هر لاله به کوچه کوچه ی دلها پلاک باور زد