✅ قصیده ای زیبا و عارفانه از شهید رابع، شیخ فضل‌الله نوری (ره) در مدح حضرت ولی عصر (روحی و ارواح للعالمین لتراب مقدمه الفداه)🍃🌺 ای آنکه کسی سرو، چو قد تو ندیده/ چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده چون نرگس مستت به همه گلشن عالم/ نه دیده چنین دیده و نه گوش شنیده ای مظهر خوبان همه «خوب» اند تو «خوبی»/ نوری است جمالت که ز انوار چکیده خضر ار لب لعل تو نمی کرد تمنا/ تا حشر به سرچشمه حیوان نرسیده «نشناخته» گفتند گروهی که خدایی! / پس «مرد شناسای» تو را چیست عقیده؟! واقف نشد از سرّ تو ای مخزن اسرار/ جز عارف چل ساله که در خرقه خزیده ذات تو معماست به بویش نبرد پی/ آنکس که یکی جرعه زجامت نچشیده دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی/ کس یوسف کنعان به کلافی نخریده! می کرد تجلی اگر این یوسف ثانی/ دلباختگان، دل عوض دست، بریده! در مردمک دیده و از دیده نهانی/ پیدا و نهان! غیر خداوند که دیده؟! جز دیدن روی تو ندارد غرضی چرخ/ زین گردش روز و شب با قد خمیده دانی ز چه در پای گل سرخ بود خار؟/ از بس که به گلزار، به شوق تو دویده پرسیده ای از خار چرا نوک تو سرخ است؟/ از بس که به پای گل بیچاره خلیده از هجر تو، در ساحت گلزار، عزادار/ بلبل به نواخوانی و گل جامه دریده دل فاخته سان بهر تو با نغمۀ کوکو/ هر لحظه از این شاخ به آن شاخ پریده از چیست که بلبل شده دلباخته گل؟/ زین رو که یکی روز، گلی دست تو دیده زان روز که من باخته ام نرد محبت/ دانسته ام آخر به کجا کار کشیده دهری است زند زلف تو اندر دل ما نیش/ افسون نکند چارۀ این مار گزیده پنهان ز عدویی، زمحبان ز چه ای دور؟/ جانها به لب از هجر تو ای ماه رسیده عید است جهانی همه در وصل گل و مل/ جز من که ز «هجر» ت دلم از عیش کپیده آیا شود آن دم که کنی تازه روانم؟/ زان باد صباحی که ز کوی تو وزیده آیا شود آن روز که بینیم بیکبار آن یار؟!/ گذشتیم ز مرّات عدیده! زین رو شده آهوی ختا شهرۀ آفاق/ کاندر حرم قدس تو یک لحظه چریده شد چشم سپید از پی دیدار تو، تا کی؟/ از دامن وصل تو بود دست بریده؟ تا چند به هجران تو باشیم گرفتار/ رحمی بکن ای آهوی از دشت رمیده صد شکر نمردیم و رسیدیم به شعبان/ کاین ماه دگر باره به ما روح دمیده گو تهنیت عید بدان نور مجسم/ کامروز خدا بر همه ی خلق گزیده به شب روز، دعاگو و ثناجو/ هست از نظر لطف تو این طرفه قصیده جز شربت لطف تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده