جلسات قرآن ما هر هفته چهارشنبه صبح توی زیر زمین سیدعباس نانوای محل برگزار می‌شد. آن روز هم‌ مثل هفته‌های قبل دور هم‌ جمع شده بودیم و قبل از جزءخوانی داشتیم‌ اعلامیه‌های تازه چاپ شده را بین‌ خودمان پخش می‌کردیم که صدای هیاهو و داد و فریاد به گوش‌ رسید. دست پاچه کاغذها را چپاندیم توی جاساز همیشگی و از زیر زمین بیرون زدیم. پایم‌ گرفت به استکان چای‌، سوخت، محلش ندادم. خیابان قیامت شده بود از آدم‌ها، شعار‌ها، خشم‌ها و اعتراض‌ها. چیزی نگذشت که صدای رگبار جای شعار‌ها را گرفت. سیدمیرزا را دیدم پیچید توی میدان که جوان مجروحی را بکشاند توی کوچه. دستهایش را قلاب کرد زیر بغل جوانک. دویدم کمک کنم، صدای شلیک آمد. دوباره پایم سوخت، کمرم داغ شد. سید دیگر زورش به هر دویمان نرسید. افتاد. فیضیه غوغا شده بود. امام‌ سخنرانی کوبنده‌ای علیه شاه کرده بود که همه چیز را به هم ریخته بود. صبح ۱۵ خرداد بود که امام را دستگیر کردند. •┈•✾•☘🌸🍀•✾•┈• «پویش ستاره های زمین» 🆔 @setare114 🌐 https://b2n.ir/z58400