راه و چاه✨
توی مغزم طوفان بود. خودم را لبهی چاهی میدیدم که هر آن قرار بود سقوط کنم به اعماقش. نمیدانستم راه درست کدام است. از طرفی به کار جدید و حقوقش نیاز داشتم و از طرف دیگر نمیتوانستم به خاطر کار، چادرم را کنار بگذارم و چهارچوبهایی که عمری برای خودم ساخته بودم را یک شبِ ویران کنم. بیهدف توی خیابان چرخ میزدم که مهتاب زنگ زد. امروز جلسه قرآن نوبت خانه آنها بود و روی کمک من حساب باز کرده بود. با خودم قرار گذاشتم سریعتر به خانهشان برسم و فعلا به چیزی فکر نکنم تا فردا.
بعد از روخوانی یک سبد حصیری چرخاندند. تویش پر از کاغذ کاهیهای لول شده بود که دورش را با روبان صورتی گره زده بودند.
یکی را برداشتم و باز کردم. تویش نوشته بود.
قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهدِينِ
(موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بزودى مرا هدايت خواهد كرد!»
سوره شعرا، آیه ۶۲
دلم آرام شد. همانجا از خدا خواستم نگذارد توی چاه بیفتم و خودش راهی جلوی پایم باز کند. راهی که به بیراهه نرود.
#مسطورا
#ستاره_بشیم
•┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈•
#ستاره_های_زمین
🆔
@setare114