مار و پله🐍
سالی یک بار با رفقای جلسه خانگی قرآنمان پول روی هم میگذاریم اسباب بازی و خوراکی میخریم و توی پرورشگاه شهر پخش میکنیم. چند ساعتی سرمان گرم بازی و خنده با بچهها میشود و چند باری بغضهایمان را پنهان میکنیم پشت ماسکهای خندان روی صورتهایمان.
آخر وقت هم بچهها میشوند مهمان افتخاری محفلمان و پر جمعیتترین جلسه سالمان برگزار میشود. امسال وسط روخوانی بودیم که دخترک مو بلند، گندم رویی با کیسهای در دستش به محسن نزدیک شد. یادش انداخت که محسن به او قول داد مار و پله بازی کند و حالا وقت عمل کردن به قولش است. محسن سرش را بوسید آرام از جمع خارج شد و گوشه اتاق مشغول بازی شد. استاد فرجی روخوانیش را متوقف کرد. چند ثانیهای به صفحهبازی خیره شد، چشمانش را بست و آیهای را از حفظ خواند:
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ
بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است
سوره حدید، آیه ۲۰
زندگی همین است رفقا سختی و آسانیش شبیه همین مار و پلههای بازیست. یک بار، نزدیک هدف که شدی بزرگترین مار نیشت میزند و باید از اول شروع کنی و گاه در نهایت عقبماندن نردبانی بلندت میکند و امید را درون دلت شعلهور میکند.
#ستاره_بشیم
•┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈•
#ستاره_های_زمین
🆔
@setare114