به کجا چنین شتابان ؟ چقدر در تب وتاب رفتنی رمضان سایه ات کم نشود از سرما آرام بگذر تا لختی بیشتر بچرخد چرخ زندگی مان از نفسهایت به سامان آخر ما گرفتارِ عادتِ دلگیرِ ندیدنیم هم‌چنان وتو گره زدی خوب سویِ چشمانِ کم سویمان را به دیدنی ها دلبر جان ! بده در راه خدا برایِ بی اراده ای چون من بخر جانم را برای صاحب ات که نمیشناسم مفری جز خیمه سبزش بریده ام از تمامِ ناحسابی های نفس واگر نمی خریدی نازم را نمیافت راهی صدایِ مدفونم از چاه سرگشتگانِ دل زده ملکوت را چقدر لطیف خواندی مرا کلام ات نشست در خاطر آنگاه که خطابم قرار دادی آیا لذتی بالاتر از هم نشینی باتو دل انسان را برده است ؟ تو که میگویم بهانه ای است برایِ قرار دلِ من با خالق ات آن هنگام که سکنی داد تو را واسطه ای دلارام میان مان تا بشنود بیشتر آوایم را و آب شود قند در دلش و فخر بفروشد بر ملائکه اش و بگوید این همان بنده من است که گشاده نیست آغوش گرم ام برای حضورش تنها در فرجه رمضان راه برو خرامان تا نیوش کند بند بند وجودم تصنیفِ شورانگیرِ ربنایت را جرعه جرعه و بگشاید دریچه ای ابدی را از باطن در ایستگاه سحرگاهان تا سرایی معمور . چقدر همانند شده است نفسهایم به تو گویی یکی شده ایم در وسعت بی انتهایت و کمال هم نشین کشانده است کودکانه های روحم را به زلالیِ وهله زایش رسانده ای مرا رفیق جان و در حال گذری کاش بمانم در یادت ودر نگاه جان آفرین ات باز بامن سخن بگو ✍️ 🕌 مسجد جامع نظام مافی @Setaregan_m2