~•°•~•💓•~•°•~ ⃣1⃣ امروز ۱۵ تیره و دقیقا یک ماه از اولین دیدار من و محمدجواد میگذره...😢 توی این یک ماه برای فراموش کردنش هرکاری کردم... ولی نشد😢 از سرگرم کردن خودم با کارای خونه و هر روز بیرون رفتن با مهدیه و عضو شدن توی گروه حلال احمر بگیر تا کلاسای مبانی خبرنگاری که هفته ای دو روز میرفتم... هی تازه ماه رمضونم هست و ببشتر وقتم رو مسجدم... ولی.... نشد.... بخدا نشد... نه تنها فراموشش نکردم که عشقم ده برابر روز اول شده...😔 دلم براش تنگ شده.... یعنی اون اصلا منو یادش هست😭 صدای آهنگ صبح امید حامد قطع شد و گوشیم زنگ خورد😢 شماره ناشناس بود اشکامو پاک کردم و تماس رو وصل کردم😭 _الو بفرمایید ناشناس: خانم زمانی؟ _بله بفرمایید امرتون ناشناس: عه ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم. خدافظ _وا😳 الووووو الووووو تماس قطع شد😐 وا این دیوونه دیگه کی بود😳دختر بود ولی صداش اصلا آشنا نبود😨 از اونجایی حوصله نداشتم پیگیرش نشدم فقط شمارشو سیو کردم تا مشخصات تلگرامش رو ببینم😜 *خادم بی بی* اسم پروفایلش و حرم حضرت معصومه عکس پروفایلش بود این دیگه کیه😳 راستی علی امتحاناش تموم شده و برگشته کرمان(فاطمه خانومم دیگه کلا خونه ما تلپ بیرون نمیره😂) علی به طرفم اومد و کنارم نشست علی: آبجی گلی خوبی؟ _از احوال پرسیای شما😏 علی: متلک میگی آبجی خانوم😑 _متلک نیست عزیزم حقیقه مگه شما غیر خانووومتون کسی رو هم میبینید😏 علی: امشب افطار پیتزا دعوتت میکنم شهربازیم میبرمت که ببینی داداشت به فکرته😊 _عه جان من 😳 به به بریم😍(حالا مدیونید فکر کنید تا همین یه دقه پیش میخواستم قورتش بدم ها 😂 من اصلا اسم خوردنی میاد روحیه میگیرم) علی: راستی سادات یادم رفت بهت بگم😱 _چیوووو😳 علی: سیدجواد رو یادته؟ خونشون بودیم رو روز تو قم _خب خب اره چیشده مگه اتفاقی افتاده براش😳 علی: وا چرا همچین میکنی😳 نه فقط بعد عید فطر با خانودش میان کرمان به مامان گفتم دعوتشون کنه خونه از خجالتشون در بیایم😊 جاااااانم😳آخ قلبم خدایا دمت گرم 😍 با خوشحالی رفتم توی اتاقو درو بستم و آهنگ عشق پاک حامد رو پلی کردم و رفتم توی فکر... _یعنی قراره چند روز دیگه ببینمش😭 .... ❤🍃 💜🍁 https://eitaa.com/setaregan_velayat313