✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨ فصل اول دوران کودکی و نوجوان(قسمت بیستم) داغ پدر برای همه اعضای خانواده سنگین بود آنقدر سنگین که از بیانش عاجزم، احساس می کنم هنوز سنگینی آن بر چهره یِ تمام اعضای خانواده وجود داره، یادمه یه شعر در اعلامیه فوتِ پدر با این مضمون نوشته شده بود که 👇 باورم نیست پدر رفتی خاموش شدی ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی واقعاً باورم نمی شد، احساس می کردم تهی شدم، هیچ چیز آرومم نمی کرد، یادمه چند روزی در مسجد محله مراسم ختم بود،گوشه ای می نشستم و به یک نقطه خیره می شدم و در خیالات خود فرو می رفتم، خیلی احساس خلأ و تنهایی می کردم از آن موقع بود که من در خانه یِ خدا به آغوش گرم خدا دعوت شدم و از آن موقع به بعد بود که خلوت های احساسی و عاطفی من با خدایِ شروع شد و تا حالا که طلبه شدم ادامه پیدا کرده. به دنبال این ارتباطی که با خدا پیدا کردم تابستان سال بعد برای اولین بار با اردویی به مشهد مقدس مُشرف شدم، اولین باری بود که از روستای خودمان بیرون آمدم آن هم مشهد مقدس. یادمه برای اولین بار سلام بر امام حسین عليه السلام را آنجا یاد گرفتم، آنقدر این سلام برایم شیرین و معنوی بود که احساس کردم، پیک دعوتی است از امام حسین علیه السلام در جوار امام رئوف. داغ پدر برایم جانسوز بود، اما آن روز فهمیدم اهل بیت علیهم السلام به عنوان پدران معنوی هستند که می توانند برای ما بهتر از پدر و مادر واقعی باشند. همانطور که در زیارت عاشورا داریم 👇 باابی اَنتَ و اُمی: پدر و مادر فدای تو ❇️ کانال سید عبدالحسین تقوی https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471