✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨ فصل دومدوران نوجوانی(قسمت چهارم) در قسمت قبلی در مورد آقا محسن صحبت کردم، کامل تقوی دایی آقا محسن بود، آقای محمودی داماد خانواده یِ آقا محسن بود، الان که فکر می کنم همزمان با مرگ پدرم و حضور من در مسجد بخاطر مراسم ختمش، آغاز آشنایی و آشتی من با خدا شروع شد، مثل اینکه تمام قطعات خودشون داشتن در کنار هم چیده می شدند، اصلاً نمی تونم بگم چه قطعه ای بهتر بود، ولی می تونم بگم هر قطعه ای مقدمه ای برای قطعه ی بعد می شد تا من به خدا نزدیک تر شوم. در این بین من با ملکوتیان زمین یعنی شهدا آشنا شدم، شهدا شَهدِ شیرینی شدند که رابطه ی ِمنو با خدای خودم شیرین تر کنند.از راه مسجد با راه گلستان شهدا آشنا شدم درگلستان شهدا تصویرهایی در قابِ قبرها دیدم که بهترین تصویرهایی بود که تا حالا می دیدم،تصویر شهدا حقیقتاً بهترین تصویری بود که تا حالا می دیدم،مراقب باشیم نوجوان هرتصویری وارد ذهنش نشود، یکی از این تصویرها، تصویر شهید عبدالمحمد تقوی بود، خود این تصویر یک تفکر و باور مُصَوَر برای من بود، بارها می شد من می رفتم فقط به ایشون نگاه می کردم و از منبر نگاه ایشون استفاده می کردم، ایشون طلبه، سید و نویسنده چند کتاب بودند، چقدر خوبه که دردوران نوجوانی با مکان های مثل مسجد و گلستان شهدا و با انسان های خوبی مثل شهدا آشنا شدم. همه ی این مکان ها و انسان ها کمک می کردند من با خدای خودم بیشتر آشنا شوم، خوبه خانواده ها نوجوان خود را با این مکان ها و این فضاها آشنا کنند و در کنار این مکان های مقدس به رشد بینش و معرفی یک الگو برای نوجوان خود نیز همت بگمارند، میشه گفت سیره ی ِعملی شهدا می تونه بهترین الگوهای عملی برای تمامی نسل ها بشر باشه. ❇️ کانال سید عبدالحسین تقوی https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471