. ✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨ فصل دومدوران نوجوانی(قسمت ششم) برخی از عزیزان که داستان مَن و ما را می خونن پیام میدن میگن خوش بحالتون که دوران نوجوانی با مسجد آشنا شدی و‌ به این راه کشیده شدی، من فکر کنم به غیر از مسجد، دوستانی که خداوند آن موقع در کنار من قرار داد یه گنجینه از اُلگوهای عملی بودند که منِ دهه شصتی با تمام مشکلاتی که از لحاظ امکاناتی اُون موقع سَر راهم‌ بود، این گنجیه آغاز سرنوشت من در تمام زندگیم بود. دوستانم دو ویژگی خوب داشتند‌، ویژگی اول شور و شعوری بود که در وجود آنها موج می زد، ویژگی دوم اُنس با شهدا بود، یادمه یکی از برنامه های بچه ها این بود که شب های جمعه میرفتیم گلستان شهدا و در آنجا به دعا و روضه مشغول میشدیم، هیچ وقت یادم نمیره وقتی با شهید و شهادت آشنا شدم احساس کردم‌ مانند دوران کودکی خداوند منو وارد یک شهربازی جدیدی کرد، مُنتهی این شهر بازی با شهربازی دوران کودکی که خداوند در طبیعت به من هدیه داده بود خیلی متفاوت بود، دیدم در این شهربازی نوع بازی، بیشتر لذت فکری و معنوی بود تا لذت بدنی. ___________________________ 🌐 کانال سید عبدالحسین تقوی https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471 .