.۱۶ داشتم می گفتم سوم عید بود که به اتفاق خانواده راه افتادیم بریم شهرستان. وارد سمیرم نشده بودیم از راه کمربندی رفتیم. هر سال این موقع که از سمیرم به شهرستان می رفتیم هنوز برف ها روی کوه ها آنجا کاملاً آب نشده بودند و زمین بخاطر برف ها ی روی کوه ها یکم نَم داشت، این حالت منظره یِ خیلی جالبی برای اون منطقه ایجاد میکرد. دیدم خانمم گفت حاج آقا هر سال اینجا برف بود زمین حال و هوای بهاری و بارانی خوبی داشت.امسال هیچ خبری نیست،نزدیک غروب آفتاب بود،دیدم جمله خانمم تمام نشده بودکه بارون شروع کرد به باریدن، البته چون آنجا کوهستانی هست احتمال بارندگی بخصوص در فصل بهار وجود داشت. اما این که بلافاصله بعد از جمله خانمم این اتفاق افتاد، تعجب کردم گفتم خانم لااقل یه چیز دیگه از خدا می خواستی😍 .