✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨ فصل اول دوران کودکی و نوجوان (قسمت سوم) 🔸شیر مَخَرُم تَرَه وَرُم، تَرَه ای و تَتَه دارُم، گُلی وَ خونه دارُم🔸✨ مادربزرگ آن شب برای ما قصه ای می گفت در مورد مادری که برای شستن لباس ها رفته بود سر روخانه. کار شستن آنقدر طول کشید تا غروب شد. ناگهان چند شیر درنده و گرسنه که برای خوردن آب به سمت رودخانه آمده بودند متوجه او می شوند.غرش کنان به سمتش می آیند.مادر که خود را در حلقه ی شیرها گرفتار میبیند، هراسان میشود.نگاهی به سمت روستا و خانه اش میکند.همه ی نیروی خود را در گلویش جمع میکند.جوری که ترس و وحشتش پشت آن صدا پنهان شود.ناگهان فریاد میزند: - مرا نخورید. من یک مادرم. مرا نخورید.من گُلی در گهواره دارم! صدای فریاد آن شیرزن بر غرش شیرها غلبه میکند.و آن ها را میترساند.چ معلومه شاید هم شیرها لابلای آن صدای بلند متوجه ی حزن مادری دلنگران شدند که ناگهان حلقه ی محاصره اش را رها کردند و برای نوشیدن آب سمت رودخانه رفتند... اینقدر این قصه برایم حزن انگیز و شورانگیز بود‌ که گریه با خنده ام همسفره شدند. هنوز صدای مادر بزرگم که با آن خنده ی ملیحش آن شعر مادرانه را با لهجه میخواند در گوشم طنین انداز است.یادش بخیر آن دورهمی سنتی با مجری گری مادر بزرگ. و آن عینک که انگار ته دو لیوان شیشه ای را خیلی فابریک درآورده در قاب هایش قرار داده، روی چشمان مادر بزرگم گذاشته باشند. آن عینک و قصه و مادربزرگ و لحنِ جذاب و شعر و پند، همه قوت فکر و روح ما از آن دورهمی بود. بله آن زمان ما بچه ها با این قصه ها که پر از پندهای اخلاقی بودند بخواب می رفتیم، اما بچه های امروزی با فلان بازی اکشن و یا با فلان موسیقی تند و غم انگیز یا با فلان سریال کره ای عاشقانه به خواب غفلت می روند. چقدر این خواب عمیق است. احتمال دارد فرزندان امروز دیگر از این خواب بیدار نشود ... ❇️ کانال سید عبدالحسین تقوی https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471