یکی از داستان هایی که در جلسه ۵ عاشق نمازشو گفتم :💚‌ حضرت ابراهيم عليه السّلام هرگز تنها و بدونِ مهمان غذا نمي خورد. گاهي كه مهمان نداشت سرِ راه مي ايستاد هر مسافري كه رَد مي شد او را دعوت به خوردن مي نمود .روزي شخصِ كافري از آنجا مي گذشت. حضرت ابراهيم از او دعوت كرد كه به خانه اش برود و با او هم غذا شود. وقتي كافر سرِ سفره نشست حضرت ابراهيم «بسم الله الرّحمن الرّحيم» گفت و از آن مرد نيز درخواست كرد كه اين عبارت را تكرار كند. مرد گفت: من خدايي را نمي شناسم تا نام او را ببرم. حضرت ابراهيم ناراحت شد و فرمود: پس برخيز و برو.😡 مهمان بلند شد و از خانه بيرون رفت. در اين موقِع وحيِ الهي نازل شد كه: اي ابراهيم چرا مهمان را رد كردی. هفتاد سال ما به او روزي مي داديم يك روز رزقش را به تو حواله نموديم او را رد كردي؟ حضرت ابراهيم پشيمان شد. بنابراين به سرعت از خانه خارج گشت و خود را به مهمان رسانيد و از او درخواست كرد كه بازگردد. مرد كافر گفت: تا نگويي چرا دنبالم آمده اي برنمي گردم.😬 حضرت ابراهيم ع جريان را تعريف كرد. كافر خجالت كشيد و گفت: خاك بر سرِ من كه از چنين خداوندِ بخشنده و مهرباني روي گردان بودم. آن گاه مرد به خداوند يگانه ايمان آورد و جزو نيكوكاران شد. ‌💔 ‌ بهشت جاودان ص 27‌ ‌ 🔵🔴هنوز عضو قطعی کانال نیستید. روی گزینه join(پیوستن) کلیک کنید تا کامل عضوشید و کانالو گم نکنید 👇