شیخ محمد بهاری همدانی آن زمان چهل و شش سال بیشتر نداشت و آخوند او را حکیم اصحاب خویش معرفی کرده بود. پیش از آمدن شیخ محمد، ما پیوسته در خدمت آخوند ملا حسینقلی بودیم و آخوند صددرصد برای ما بود؛ ولی همین که شیخ محمد بهاری با آخوند آشنایی و به او ارادات پیدا کرد، آخوند را از ما ربود! این را با شوخی به خودش میگفتم و او می خندید. شیخ محمد، ستاره درخشانی از قوت و استیلای توحید و اخلاق بود و باب رفاقت و صمیمیت ماسال ها ادامه داشت. شیخ محمد با طمأنینه و چابکی همیشگی از جایش برخاست و وارد اندرونی خانه شد. همه سر به زیر انداخته بودند؛ بعضی یاسین می خواندند و بعضی تسبیح تربت به دست گرفته بودند و به نیت شفای آخوند هفتاد بار سوره حمد قرائت می کردند. هرکس هرچه از دستش برمی آمد، انجام میداد. آخوند تنها هفتادویکی دو سال داشت؛ اما پس از عمری مجاهدت، ریاضت و تحمل تعالیم سید علی شوشتری در معرفت النفس، دیگر رمق و کشش حضور در این خرابه دنیا را نداشت. مدت کوتاهی نگذشت که خادم آقا آمد و گفت: «آقا، سید احمد کربلایی و میرزا جواد را طلب می کند. میرزا جواد ملکی تبریزی سر را پایین انداخته و غرق در فکر و توجه بود. وقتی دید خادم، او و من را صدا می زند، نگاهی به من کرد و اشاره ای تا بلند شوم و همراه او بروم. عبایم را جمع کردم، از جا برخاستم و همراه با میرزا به اندرونی رفتیم........ ‌ ‌ برای تهیه کتاب روی لینک زیر بزنید‌👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/468