_تسلیت دهنده تسلیت میگوید و میرود دنبال کارش صاحب عزا میماند با آتش فراقی که در آن میسوزد آتشی سوزان تر از آتش دنیا. سلمان در گوشم خواند. _انصار و مهاجر برای انتخاب جانشین پیامبر در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. در آخر هم ابوبکر خلیفه شد. عمر و عبدالرحمان بن عوف و چند نفر دیگر، دست مردم را میگیرند و در دست ابوبکر میگذارند. بخواهند یا نخواهند مجبورشان میکنند. از اینکه به این زودی بیعتم را شکستند، دلم سوخت. به خاطر از دست دادن پیامبر سخت احساس بی پناهی میکردم. ایشان را روی تختشان گذاشتیم. سلمان و ابوذر و مقداد همراه فاطمه و حسنین، پشت سرم ایستادند. همه برایشان نماز خواندیم عایشه گوشه اتاقش نشسته بود و نگاه میکرد. گوشم پر بود از صدای آهسته فرشته ها که برای پیامبر نماز می خواندند. رفتم داخل محوطه، مردم جمع بودند. _ایشان چه زمانی که زنده بودند چه ،الان رهبر ما هستند. دسته دسته بیایید برایشان نماز بخوانید صدای عمر از کوچه پس کوچه ها می آمد. _اهالی مدینه همه با ابوبکر بیعت کردند هرکس هنوز دست در دست خلیفه نگذاشته است هر چه زودتر به مسجد برود. تا ظهر سه شنبه همچنان مردم دسته دسته می آمدند نماز می خواندند. درباره محل دفن، اختلاف شد. حرف آخر را زدم. - من پیامبر را در همان اتاقی که از دنیا رفتند دفن میکنم‌ ادامه دارد💔 ‌کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00