واحد و خندق از توکینه دارند آنها تو را نمی خواهند حالا که همه بیعت کرده اند، تو هم باید بیعت کنی تا آتش فتنه شعله ور نشود. اگر عمرت به دنیا باشد چند سال دیگر تو هم میتوانی خلافت کنی. آن روز دیگر کسی با تو مخالفت نمیکند. - شما بهترید یا رسول خدا؟ - البته که رسول خدا. - ایشان اسامه را به فرماندهی سپاهی گذاشتند که سربازانش همه از همین ریش سفیدها و با تجربه ها بودند. رو کردم سمت جمعیت.. - انصار، مهاجران! از خدا بترسید سفارش پیامبرتان را درباره من فراموش نکنید. شما خوب میدانید که ما اهل بیت به خلافت از شما شایسته تریم. نبوت و خلافت را از هم جدا نکنید. اگر من یارانی وفادار داشتم، قطعاً کارم به اینجا نمیکشید. بشير بن سعید لب از لب برداشت. - ابالحسن! اگر قبل از بیعت با ابوبکر حرفهایت را شنیده بودیم الان حتی یک نفر هم با تو مخالف نبود . - باید رسول خدا را غسل نداده رها میکردم و می آمدم سر خلافت دعوا می کردم؟ من هیچ فکر نمیکردم کسی سراین موضوع با من مخالفت کند، چون باوجود غدیر جای هیچ عذر و بهانه ای نمانده است. شما را به خدا قسم میدهم هرکس در غدیر بود و حرفهای پیامبر را تا آخر شنید، از جا بلند شود. بعضی اعتراف کردند، اختلاف شد. عمر فریاد زد: - ابالحسن! تو همیشه با نظر مردم مخالفت میکنی. اگر با خلیفه بیعت نکنی، خودم گردنت را میزنم. - دست از سر پسر عمویم بردارید و الا نفرین میکنم پسر ابوقحافه . چه زود به اهل بیت رسول خدا هجوم آوردی به خدا قسم تا آخر عمرم با عمر