[زهد مرحوم ورشوچی] 🔺 می‌گفت یک روز در منزل بودم بعضی از بازاری‌ها آمدند با من صحبت کردند. در بین صحبت یک مسئله فکر نکرده‌ی تازه و نویی به من پیشنهاد کردند. گفتند یک خانواده‌ای است که خانه‌شان در خیابان افتاده و جا ندارند. ما می‌خواهیم برای آن‌ها خانه تهیه کنیم، حالا این خانه‌ی تو مناسب آن‌هاست. 🔸 گفتند حاج آقا این خانه‌ات را به ما می‌فروشی؟ گفتم چرا نمی‌فروشم! گفتند چند؟ گفتم فلان قدر. گفتند ما از تو این را خریدیم. گفتم باشد. این فرش‌ها، این مبل‌ها، این اثاثیه، این چرخ خیاطی، این را هم می‌فروشی مثلاً؟ گفتم چرا نمی‌فروشم! گفتند چند؟ گفتم آن‌قدر. گفتند خریدیم. گفتم فروختم. همسرم پشت در و پرده که بود می‌شنید؛ گفت: نکند بچه‌هایش را هم از او بخرند، این‌طور که او دارد معامله می‌کند! 🔹 گفتم فقط یک شرط دارد. شرطش این است که تا سه روز به من مهلت بدهید که من جایی فراهم کنم. گفتند باشد. سه روز گذشت، کلید خانه‌ام را به دست آن‌ها دادم. به زن و بچه‌ام هم گفتم به منزل قوم و خویشان بروند. خودم هم به مسجد شاه رفتم و عبایم را به دوشم کشیدم و وارد مسجد شدم. سه شبانه‌روز آن‌جا ماندم؛ در تمام عمرم چنین عمری، چنین لحظاتی برای من پیش نیامده بود. این می‌شود زیارت خدا. عرش و کرسی و قیامت و همه در همین دعا می‌شود سیر کرد، می‌شود بازدید کرد. ❌ در مجالس ما، تعلیمات ما همه‌اش نباید سخن دنیایی باشد، یک قسمتی از آن هم سهم آشنایی با آن محل اصلی خودمان باشد که باید به آن‌جا برویم و الآن مسافر آن‌جا هستیم و معلوم نیست که کی صدا می‌کنند که بیایید سوار شوید! برای جوان یک‌جور، برای میان‌سال یک‌جور، برای پیر یک‌جور، هیچ حسابی ندارد. یک‌وقت در همین رستوران در بهارستان یک جشنی بود. از بالا که پایین آمدند ماشین به چند تایشان زد و از بینشان برد؛ فوری بالا جشن، پایین قتل و کشتار و عزا. دنیا همه‌اش این است. دل بستن به این دنیا بچگی است، کودکی است، نشناختن عمر و زندگی و دنیاست. ☑️ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی @seyedololama