قسمت 6⃣1⃣ تا خود بحر نجف هم می رسد این بوی خوش ساعت ۱۰ توی لابی حرم جمع می شویم و حرکت می کنیم... در همان چند قدم اول تصمیم‌مان این میشود که اول برویم سامرا و دربرگشت حرم امامین کاظمین مشرف شویم. منطقی هم همین است. هم خستگی راه طولانی سامرا و انرژی اول سفر این را حکم می‌کند و هم فرار از شلوغی عصر و غروب سامرا بخاطر برنامه کاروانهای ایرانی و برنامه حرکت ماشین‌های عتبه حسینی . تا همین چند سال پیش بدلیل ناامنی مسیر سامرا اجازه حرکت اتوبوس و کاروان ها را در شب در مسیر سامرا نمی دادند ولی الآن دیگر شرایط فرق کرده و اصلا همه توصیه‌شان این است که شب بروی سامرا و شام را مهمانسرای حضرت و خواب را سرداب حرم باشی. یعنی یک شب کامل مهمان حضراتشان. اما خوب برنامه و شرایط ما کمی متفاوت بود و البته داشتن ماشین شخصی برای برگشت کار را راحت می کرد. تا قبل از رسیدن به روگذر صحن حضرت زهرا(س) تصمیم‌مان نهایی شده بود و از طرفی زاویه تابش نور خورشید دلمان را قلقلک میداد برای گرفتن عکس یادگاری با گنبد. خدا خیر بدهد به طراحان این روگذر و صحن. عجب نما و فضایی طراحی کرده اند برای زائر، اصلا انگار بساط زنگار زدودن به پا کرده بودند که دلت را اینگونه جلا بدهد و البته صفا. عکس را گرفتیم و رفتیم سمت بحر نجف که سوار ماشین شویم. شوق زیارت سامرا در جمع‌مان موج می زد.خصوصا برای محمدهادی که خوشحال بود می‌رود به زیارت حضرت هادی(ع) و البته برای من که حدود ۱۴ سال پیش اولین شای لیمون البصری عمرم را در ورودی حرمشان خورده بودم و تا اسم سامرا می‌شنوم یاد این شعر می افتم که... تا خود بحر نجف هم می رسد این بوی خوش عطر لیموی حرم از راه دور سامرا... به هرحال راهی سامرا میشویم. وضعیت جاده تا بعد از کاظمین و بغداد یعنی نیمی از راه قابل قبول و ترافیک هم خوب بود اما چند کیلومتری که از بغداد رد شدیم جاده در دست تعمیر و لاجرم از یک باند آن استفاده می شد و همین ترافیک را هم سنگین کرده بود و سرعت را کم. این دوطرفه شدن جاده تا نزدیکی های سامرا دائما تکرار می شد و برنامه ریزی سفرمان را به هم می ریخت. بخشی از مسیر هم بخاطر باران دیروز و احتمالا صبح همان روز گلی شده بود و واقعا کلافه کننده. نزدیک یک روستا ایستادیم و از دکه‌ای که کنار جاده بود کمی نوشیدنی و مقدار چیپس و پفک و ... گرفتیم تا خستگی از تن و ذهن بچه‌ها به در برود. بعد یک چاشت میان‌وعده به راهمان ادامه دادیم و تقریبا حوالی ساعت ۳ بود که رسیدیم به سامرا. ایست‌بازرسی ارتش عراق نزدیک حرم خودروها را متوقف می کرد و یک مدرک شناسایی معتبر می گرفت و کارت تردد می داد.عراقی و خارجی فرقی نداشت و همه شامل این قاعده می شدند. پاسپورد سیدمحمدحسین را دادم و کارت تردد گرفتیم و رفتیم سمت حرم. سر میدانِ نزدیک سیطره حرم ایستادم تا همه پیاده شوند و خودم ماشین را ببرم آن طرف‌تر توی پارکینگ پارک کنم. افسر عصبانی عراقی با شلنگی که دستش بود یک به یک ماشین‌ها را می نواخت که حرکت کنند. برایم عجیب بود که به ما رسید . با احترام گفت سریع‌تر حرکت کن و اینجا نایست. گفتم پیاده شوند می روم گفت در خدمتیم و رفت سراغ ماشین بعدی که عراقی بود و باز با شلنگ کوبید به گلگیر عقب و داد زد حرکت کن. انتظار این حجم تفاوت در رفتار را نداشتم نه اینکه بگویم به عراقی‌ها بی احترامی می کرد، نه..‌ بلکه متوجه تفاوت فرهنگی بین دو ملت بود و برای رفتاری که در فرهنگ عراقی عادی ولی در فرهنگ ایران نامناسب تلقی می شد تمایز قایل بود. رفتم سمت پارکینگ و وارد شدم، کنار گیت ورودی ایستادم تا کسی برای صدور قبض و گرفتن هزینه بیاید سروقتم که نیامد. بوق زدم تا جوانکی که آن سو درحال فرمان دادن به اتوبوس بود و از قضا جلیقه شبرنگ پارکینگ تنش بود متوجه شود. سمتم دوید و گفت بفرمایید ، پنج دیناری را سمتش دراز کردم و گفتم دو- سه ساعت هستیم. در کمال تعجب گفت برای ایرانی ها رایگان است و با دست به سمتی از پارکینگ اشاره کرد که تقریبا همه‌ ماشین‌هاش پلاک ایران بودند. ماشین را پارک کردم و به جمعمان پیوستم. کل مسیر سیطره تا حرم حدود دوکیلومتری می شود و آن‌هایی که مشرف شده‌اند میدانند که می‌نی‌بوس های عتبه دائما در رفت و آمدند و زائران را می رسانند. طبق پیش‌بینی‌مان حرم نسبتا خلوت بود و خیلی زود سوار می‌نی‌بوس شدیم. کل مسیر دو سه کیلومتری پر بود از مواکبی که مشغول پخت غذا بودند و این نشان می داد که تصمیم‌مان برای زمان‌بندی زیارت و ابتدا آمدن به سامرا عاقلانه بوده چرا که این حجم از پخت و پز خبر از حضور جمعیت زیادی برای افطار حرم می داد. بچه‌ها کمی احساس گرسنگی می کردند که با یکی دوتا کیک و کلوچه از سوپرمارکت حرم سر و ته قضیه را به هم آوردیم و رفیتم برای تجدید وضو و تشرف به حرم. کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046