✍حکایت: تازه مسلمان
🔹بخش دوم
🔸تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش، رفيقش گفت: - كجا ميروي ؟
- ميخواهم برگردم به خانهام، فريضه صبح را كه خوانديم ديگر كاري نداريم.
- مدت كمي صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند.
- بسيار خوب.
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد. برخاست كه برود، رفيق مسلمانش قرآني به او داد و گفت: فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشيد بالا بيايد، و من توصيه ميكنم كه امروز نيت روزه كن، نميداني روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد؟ كم كم نزديك ظهر شد. گفت: صبر كن چيزي به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد. به او گفت : صبر كن طولي نميكشد كه وقت فضيلت نماز عصر ميرسد، آن را هم در وقت فضيلتش بخوانيم. بعد از خواندن نماز عصر گفت: چيزي از روز نمانده
او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند. رفيق مسلمانش گفت: يك نماز بيشتر باقي نمانده و آن نماز عشاء است. صبر كن تا در حدود يك ساعت از شب گذشته، وقت نماز عشاء (وقت فضيلت) رسيد، و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حركت كرد و رفت. #ادامه_دارد
📚وسائل، جلد ۲، صفحه ۴۹۴
📚داستان راستان شهید مطهری
@seyr_solouk