مِصرِ آرزوها !
وقتی هیچیک از نامزدها، جرات نداشت بگوید ما برجام را آتش میزنیم !
ملتی که تا دیروز زنانش مورد هتک حرمت قرار میگرفتند، کودکانش ذبح میشدند و مردانش به بردگی گرفته شده یا به قتل میرسیدند، حالا سالیانیست آزاد و رها از یوغ همه مستکبران و فرعونیان، در وادیِ اَیمَنِ دلدادگی، روزگار را به خودسازی سپری میکند و از مَنّ و سَلوایِ خداداده، بهره میبرد تا برسد به مرحلهای شایسته و بایستۀ این عنوان :
" قومِ برگزیدۀ خدا " !!
اما بناگاه زمزمههایی شوم از میان آنان به گوش راعیِ قوم و ساعیترینِ مردمان در شهور سنه و ساعات یوم رسید:
يَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ۖ[1]
رفت بالا نغمهها، نجوای خلق
حرفها جاری شد از بُن تا به حلق
صبر بر این وضع تا کِی میشود؟
راه آخَر تا کجا طِی میشود؟
بَس نما این قصۀ سرگشتگی
در بیابان خدا، گمگشتگی !!
ما نمیخواهیم اینک سروری !
بر همه خلق جهان نَک برتری
خستهایم از مَنُّ از سَلوای او
ای کلیم این حرف را با او بگو
یا بگو در این سرا آرَد قویم
بَس بَصَل، فوم و عدس، طُعمِ قدیم
یا که ما روی آوریم از هر کران
سوی مِصرِ آروزها رو، بِدان !
و چون چنین شد، رهائی بخشِ جان اسرائیلیان از چنگال فرعون و فرعونیان امّا، آنچه در توان داشت مصروف داشت تا شاید قوم را از سراب برهاند و به سرِ چشمۀ آب رسانَد ولی و اَسَفا که زنگارِ دلهای آن خَلق را نتوانست زدودن و جانهای آنان را از چنگال دیوِ استحمار و استعمار، نتوانست به در آوردن و ربودن !!
پس آنان را نهیب زَد، که:
اِهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ ۗ
وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ[2]
گفت راعی: های ای غوغائیان
ای همه شوریده بر طغرائیان
آنچه میخواهید، در آن شهر هست
وانچه هو خواهد ولی، ناید بدست !
او بخواهد تا شما باشید تَک
در بَر ِکل جهان باشید یَک
لیک چون خواهید جمله، اینچنین
پس شوید اینک سوی آن سرزمین
دیدهام از شیهۀ شوفارتان
سختی و جانکاهیِ بوجارتان
حالتان باشد چو حیوانی دوان
سوی منزلگاه قصّابی روان
قصۀ دامی، که او، آن دام را
راحت جان دید و معنا جابجا !
رفت تا راحت بخسبد یک دو روز
زیر پرچینی خنک، فصل تموز
لیک ناآگَه بُد از مکر زمان
خود ندید آن حربه را آنجا عیان
زد دو لب در آن هوا بَر جام، او
غافل از نَقلِ بَدِ فَرجام، او
خورد جو را نیت گندم نمود !
عاقبت را کرد انکار آن عنود
لیک هنگامی به خود آمد که شد
غرق در خونش، همی شد آنچه شد
اهبطوا آری درون مِصرِ خون
اهبطوا اینک، بلی، خَلقِ جَبون !
و اما خَلق از پند او پُر نژند و آن سروش آزادی در معرض گزند، پس لب فروبست تا آنچه مقدّر است جاری شود، چه آنان پیش از آن نعمات الهی را کفران نموده و پیامآورانِ رهائی را بیجان
و کارها از آنها بر طریق تمرّد و طغیان سرزده بود و این حال، تقدیری بود از آن قال و تنها طلیعهای از وزر و وبال
القصّه؛
این روزها که به مناسبت اشتباکات و مشاهدۀ تردید خلق در میانۀ دعوای انتخابات، خاطرات تلخِ کفران نعمات الهی، توسط مردمانِ دربندِ آرزوهای لایتناهی در دهۀ 90 را بیاد میآورم، مکرر در مکرر بیاد این فراز از سورۀ مبارکۀ بقره میافتم و داستان مِصرِ آرزوها و سرابِ رویاها !! ...
علیایّحال هرچند در میان نامزدها، هیچکدام به جرات و جسارت موسای زمان،
بر وانهادن هرآنچه در شهرِ آرزوهاست و آتش زدن تعهدات پوچ به این و آن،
تاکید نورزید،
اما مشخصا، یکی از آن میان، کمر همّت به رفع ناهنجاریها و راست نمودن بدعتها بسته و او کسی است که از ابتدا نیز از جملۀ کافران به وعدههای طواغیت زمان بود و از زمرۀ مومنان ...
ادامه مطلب در پیوند زیر👇 :
http://nassabeh.com/fa/Module/viewpoint/124/40249--%D9%85%D8%B5%D8%B1-%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88%D9%87%D8%A7