نمی دانم ولی رباب یک نگاه کرد به سر اصغرش بالای نیزه گفت مادر: چرا قهری مگر تقصیر دارم بیا پایین ز نیزه شیر دارم دو دستم را به زیر آب بردم حلالم کن نبودی آب خوردم 🖤😭