زیارت عاشوراهای دم غروب شلمچه غوغا می‌کرد. غروب که بچه ها جمع می‌شدند کنار خاکریز و کتابچه‌های دعاشان را توی دست می‌گرفتند، صورت‌هاشان از اشک خیس میشد. هر بار که به سلام زیارت عاشورا میرسیدند، بلند می شدند و میرفتند لب خاکریز می‌نشستند و دستهایشان را میگذاشتند روی سینه و از ته دل سلام میدادند. ابتدای جاده شهید صفوی نزدیک ایستگاه حسینیه تابلویی بود که روی آن نوشته بود: کربلا ۳۶۰ کیلومتر. بچه ها وقتی از اهواز میخواستند بیایند شلمچه، همیشه از این مسیر عبور میکردند و چشمشان به تابلو میخورد آنهایی که بار اولشان بود پا می گذاشتند به منطقه با دیدن آن تابلو دلشان می لرزید و اشک از چشم‌هاشان جاری میشد. دلشان پر میزد برای حرم اباعبدالله علیه‌السلام. اصلاً بیشتر بچه ها به عشق زیارت حرم آقا می آمدند جبهه؛ برای همین هم پشت پیراهن هاشان مینوشتند زائر کربلا... توی همین شلمچه بود که بچه ها برای خودشان قبر میکندند و شبها میرفتند توی قبرهاشان و دعا و مناجات میخواندند حتی کسانی که تا قبل فقط سه وعده نماز واجب‌شان را می‌خواندند، اهل نماز شب و شب‌زنده‌داری شده بودند. خود بچه ها می‌گفتند گیر کردن پاهایمان توی خاک شلمچه، بهانه است که دلمان را این جا گیر بدهد. شلمچه روزهای سختی را به یاد دارد. جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند. در آن روزها در هر گوشۀ این دیار خون می‌بارید. و اگر خوب گوش بسپاری، میتوانی زمزمه شبانه جنگاوران را با گوش دل بشنوی. و صدای چکاچک شمشیرهاشان را باید آداب زیارت را به جا آورد نیت کرد و با شهیدان هم کلام شد. کفش ها را در آورد و پابرهنه شد، آنگاه گام برداشت بر هر گوشه این خاک. همانند آن که بر کربلا و مشهد شهیدان قدم میگذاری شهدا راهنما هستند، برای همۀ ما از قافله جاماندگان در شلمچه میتوان چشم دل باز کرد در اینجا میتوان نفس را زیر پا گذاشت. در شلمچه میتوان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت... @sh_hosein