📜شرح دعای ابوحمزه ثُمالی 📖فراز: بِكَ عَرَفتُكَ؛ «من به واسطه تو تو را شناختم؛ عرفان من به تو، به واسطه خود تو بود!» و أنتَ دَلَلتَنى عَلَيكَ ودَعَوتَنى إليك؛ و تو بودی که مرا بر خودت دلالت و راهنمایی نمودی و به خودت دعوت کردی!» و لولا أنتَ لم أدر ما أنتَ؛ و اگر تو نبودی من به تو عرفان نداشتم و نمی دانستم تو که هستی و چه هستی!» حضرت در اینجا محور این طلب و دعوت را عرفان به پروردگار میداند و می فرماید: «بِكَ عَرَفتُكَ وأنتَ دَلَلتَني عَلَيكَ ودَعَوتَني إِلَيكَ!» چرا خدا ما را به خودش دعوت میکند؟ چرا ما باید به او معرفت پیدا کنیم؟ معرفت پیدا کردن به او برای انسان چه نتیجه ای دارد؟ حالا اگر انسان به خدا معرفت پیدا نکند، چطور میشود؟ یا اینکه می فرماید: «أَنتَ دَلَلتَنى عَلَيْكَ؛ تو مرا بر خودت دلالت کردی!» نمی فرماید مرا بر جنّتِ خودت دلالت کردی مرا بر نعیم خودت دلالت کردی.«کاف» دلالت بر خطاب میکند و خطاب هم در وهله اول بر ذات اطلاق می شود؛ یعنی تو مرا بر ذات خودت دلالت کردی این چه نفعی دارد و برای چیست؟ پس محوریت این عبارت شریف بر عرفان به پروردگار است. مسائلی حول و حوش این عرفان است. حضرت در اینجا میفرماید: «این عرفان من به تو، به واسطۀ ذاتِ خود تو بود یعنی من برای عرفان به تو و شناخت تو، از غیر تو کمک و مساعدت نگرفتم فقط بك»! چرا باید این طور باشد، در حالی که ما در معرفتی که نسبت به اشیاء پیدا می کنیم چه بسا از غیر کمک می گیریم و با مساعدت شخص دیگری معرفت پیدا میکنیم؟ من باب مثال وقتی شما میخواهید زید را بشناسید که این آقا کیست اگر خودتان نمی توانید بشناسید سراغ رفیقش میروید و می گویید: «آقا، بیا برای من بگو که این زید چطور شخصی است؟ میخواهم با او معامله ای کنم، آیا انجام بدهم یا نه؟ آیا آدم خوبی است؟ در معامله غل و غش ندارد؟ چکها را به موقع اداء میکند یا اینکه از مسئولیتش فرار میکند؟ به وعده خود عمل میکند؟ امانت دار است؟ بر سر ما کلاه نمی گذارد؟» خلاصه وقتی میخواهیم با او معامله کنیم، تا آخر قضیه را می پرسیم این خیلی عجیب است الآن ما در اینجا کمک و مساعدت از غیر گرفتیم؛ اما حضرت می فرماید: «بِكَ عَرَفتُكَ؛ برای معرفت به تو، فقط تو وسیله و واسطه هستی!» پس چرا انسان در این راه سیر و سلوک به استاد نیاز دارد؟ حضرت که این عدم منافات هدایت الهی و دعوت حق به سوی خود با بعثت پیغمبران و نیاز به استادرا دارد دفع می کند و میگوید بِكَ عَرَفتُكَ؛ من نیاز به کسی ندارم؛ معرفتی که دارم به واسطۀ خود توست! پس در اینجا استاد چه کاره است و چه نقشی را بازی می کند ؟ بعد حضرت می فرماید: و أنتَ دَللتني عليك؛ و تو بودی که مرا بر خودت دلالت کردی کسی نیامد تا مرا به این راه راهنمایی و هدایت کند و در گوش من بگوید: آقا، خدایی هم هست. پس آیا اینکه پیغمبرانی آمدند و مردم را به خدا دعوت کردند با این فقره منافات ندارد؟ بالاخره پیغمبر بشری است دارای علم و شعور و ادراک و کشف حجب و اطلاع بر غیب و استفاده و استفاضه از الهام و وحی الهی، و او می آید و افراد را به توحید و رسالت و عرفان دعوت میکند؛ در حالی که حضرت سجاد می فرماید: «أَنتَ دَلَلتَنى عَلَیكَ؛ تو دلالت کردی پس پیغمبران چه کاره هستند؟! در خود آیات قرآن هم داریم:«وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ»؛ «ما پیغمبران را مبشر و منذر فرستادیم تا در صورت اطاعت به نعمات الهی بشارت بدهند و در صورت، مخالفت بندگان را انذار کنند و بترسانند و به عذاب الهی وعید بدهند و تخویف کنند.» یا در آیه دیگری می فرماید: طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْهَانَ لِتَشْقَى * إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى؛ ما تو را با قرآن فرستادیم تا افراد را یادآوری کنی و آنها را بشارت بدهی! با «أَنتَ دَلَلتَنى عَلَيْكَ» چه نسبتی پیدا می کند؟ صحيح است؛ اگر بگوییم این انبیاء الهی از طرف خداوند متعال آمده اند، نه از طرف شیطان. بنابراین با أنتَ دَلَلتَنى عَلَيك منافات ندارد یعنی، خدایا تو مرا به واسطه انبیائی بر خودت دلالت میکنی که آن انبیا هم از طرف تو هستند؛ پس همه از یک جا آمده اند و همه از یک منبع و یک منشأ نتیجه میگیرند. در اینجا حضرت سجاد می فرماید: «و أنتَ دَلَلتَنى عَلَيْكَ وَ دَعَوتَني إِلَيكَ؛ تو بودی که مرا بر خودت دلالت کردی یعنی خودِ تو بودی و مرا به سوی خودت دعوت کردی.» شاید منظور حضرت یک قدم بالاتر از این مرتبه ای باشد که ما در آن هستیم؛ یعنی در اینجا خودِ ذات پروردگار است که بر ذات خودش دلالت می کند. @sh_hosein