#قاب_دلتنگے ♥️|•°
#تقدیمبهمادرانسرزمینم 💚
#قسمتچهارم 🌱
" بیـ...ـب!!! "
صدای اِف اِف قدیمی خانه رشته ی کلامش را از هم می دَرَد.
یک دست به کمر دارد و با دستی دیگر گوشی آیفون را از دیوار قرض می گیرد...
+کیه؟
صدایی مردانه از پشت گوشی به گوش می رسد...
_منم!.. مجتبی!
گوشی از مشتش رها می شود و رنگ از رخش می پرد...
دستش روی سینه چنگ می شود، درست همانجایی که قلبش در حال تپیدن ...
در این لحظه حالِ قلبش چگونه است؟
لحظه ای ترس بر اندامش چیره میشود... نکند زبانم لال قلبش یاری نکند و او مجتبی ندیده چشم بر جهان ببندد؟!
با هر زحمتی که پیش رو دارد، چادرش را محکم می گیرد و با همان قلب ضعیف و پای دردناکش، به طرف حیاط... می دود!
پله را... نمیبیند!
اگر نرده نبود... قطعاً بر زمین می خورد!
چند جایی هم سکندری می خورد!
یک بارهم چادرش زیر پایش می ماند و او به زور تعادلش را حفظ می کند...
مادر است!
می دانی یعنی چه؟
بعد از چهارده سال، دیدار می دانی یعنی چه؟
#ادامهدارد ✅
🖋•
#هیثم
#ڪپیفقطباذڪرنامنویسنده❌
@shabahengam