مآدرِ ما نوکرها... نخستین روزی که با پای اشتیاق راهی خانه‌ی علی شدم پیش از ورود در خانه را بوسیدم هنوز نشان سوختگی بر در و دیوار بود، بر مظلومیت زهرا گریستم و آنگاه آمدم... آمدم کنار اتاق بغض در گلویم شکست سر به دیوار گذاشتم... بلندتر از من می‌گریست... 💔 اهل خانه نیز نرم و آرام می گریستند بر هرچه نشان فاطمه داشت بوسه زدم :) مشک دستاس، دلو، چاه، هاون، چرخ نخ ریسی و بیشتر از همه بر سر و روی حسن، حسین، زینب و ام کلثوم گفتم: عزیزانم من نیامده ام که جای مادرتان باشم من چشم و گوش دل سپردم فرمان شما را آمده ام کنیز خانه مولایم باشم همدم کوچک شما، خدمتگزار همیشه این خانه... نخستین بار که مولایم فاطمه صدایم زد اندوه را در صدایش و در سیمای فرزندانش خواندن و دیدم، تمنا کردم که این نام را برای فاطمه بگذار مرا به نام دیگری بخوان، اندوهِ عزیزانِ زهرا را تاب نمی‌آوردم از آن روز شدم شنیدن این نام از زبان او که به خدا از همه نزدیک‌تر بود شیرین بود و شورانگیز و غرور آمیز وقتی مولایم صدایم میزد از زمین کنده می‌شدم صدای آسمانی او فراتر از زمین زمانم می‌رساند آه نمی‌دانید وقتی فرزندان فاطمه مادر صدایم زدند چه احساسی داشتم حسن می‌گفت مادر و من به شوق میگفتم جان مادر، حسین میگفت مادر و من میگفتم میوه دلم ♥️ زینب صدایم میزد و پاسخش می‌گفتم بله فدایت شوم، ام کلثوم تا مادرم می‌نامید در آغوشش می فشردم، می بوسیدمش و میگفتم هستی بخوانید از زبان روایت را... _ کتاب: ماه در آب به قلم آقای محمدرضا سنگری @shabih_abr