هدایت شده از روزمَرْگی!
جمله ها ریخت به هم.. قاعده ها ریخت به هم.. بغض طفلی ترکید و.. همه را ریخت به هم.. ذاکر هیئتمان نام تو را آهسته، به زبان راند و همه مجلس ما ریخت به هم.. وسط سینه زنان روضه عباس که خواند، سینه زن به سر زد و کل عزا ریخت به هم.. بگُذارید بگویم به امان نامه ی شمر غیرت او.. پسر شیر خدا.. ریخت به هم.. اذن میدان نگرفت از ادبش، اما با رفتن تک تک همّه شهدا، ریخت به هم.. پهلوانِ نامیِ قافله را آخرِ سر تشنگیّ کودکانِ خیمه ها ریخت به هم.. مشک برداشت سوی علقمه با اذن حسین بگُذارید بگویم که کجا ریخت به هم.. : هر دو دستش که بریدند رجز خواند.. ولی.. مَشکی افتاد و تجلّی وفا، ریخت به هم.. لشکری هلهله می‌کرد که «عباس افتاد!».. خیمه را درد همین هلهله ها ریخت به هم.. دم تکبیر ابالفضلِ علی ساکت شد.. رفتنِ او پسرِ فاطمه را ریخت به هم.. جُمع الشمس و قمر علقمه بود، عقبیٰ نه! اصلا عباس که رفت، عرش خدا ریخت به هم.. بداهه.. بشریٰ