آمد ز،خیمه بیرون دست ادب به سینه
صبرش به دل نمانده از ناله سکینه
او داده وعده ی آب بر کودکان بی تاب
در خیمه ها ندانم آب از چه گشته نا یاب
گل واژه های ایمان پرپر به روی خاکند
یاران با وفایت بی سر به روی خاکند
دادی علم به دستم از عشق تو چه مستم
بنگر به مشک خشکم بنما قلم دو دستم
دادش چو اذن میدان زد بوسه بر،دو،دستش
مست از می ولا شد ،می گفت ناز شستش
آمد چه با صلابت آهسته پیش دشمن
گفتا شما مسلمان آبی دهید بر من
دشمن ندادش آبی حتی به او جوابی
هی زد به خود چنین گفت تو پور بو ترابی
َشد حمله ور چو شیری او رفت تا شریعه
پرکرد مشک خشکش می گفت با شریعه
بیرون شد از شریعه آبی نخورده عباس
اشکش ز دیده جاری چون دانه های الماس
هی زیر لب خروشید لب تشنه ئی حسینم
دستم جدا، ز،پیکر تیر است بر دو عینم
راهم دگر نبینم آهست در ضمیرم
رویت شود ببینم بر غربتت بمیرم
جانم به لب رسیده از،دوریت حبیبم
تعجیل کن برادر رفته ز دل شکیبم
آمد شهش به بالین گفتا ،امیر لشکر
خیز و علم به پا کن جان علی اکبر
گفتا ز،خاک میدان جسمم مبر به خیمه
شر منده ام برادر از کودکی کریمه
هدیه به سقای حرم وعلم دار لشکر
آقا امام حسین علیه سلام
#محمد_فاریابی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky