🌹🌹🌹🌹
مثل یک اتفاق نادر که
هند را خون به خون بغل میکرد
دل من خون به خون تو را میجُست
...
وطنم خون به خون بغل دارد
گفته بودند راه حل دارد
نیش زنبور هم عسل دارد
بعد یک عمر خوابِ خوش بینی
بینیام نوبت عمل دارد!
چشمم از رو نرفت و هیز نشد
غورهام هرچه شد مویز نشد
تنم از مرگ مستفیض نشد
هرچه خون ریخت بر سر دنیا
حوض خون دید و مستحیض نشد
(فکر کردند از سلامتش است)
ای شهیدانِ خواب و بیداری
وسط انقلاب اجباری،
روزهای همیشه تکراری،
چه کنم با خیال عشق به دست،
گوشهی تنگ و ترش انباری؟
پشت بامم دویده است به دشت
کوس رسواییام رسیده به تشت
وسط فتنههای هشتاهشت
دل من چندتا پرنده که دید
رفت و هرگز به خانه بازنگشت
خون به پا کردهاند دستانم
رستمِ زالِ سامِ دستانم
عاشق انقلاب مستانم
برف و کولاک گو برآشوبند
من خودم آخر زمستانم
عاقبت از میان من رَستی
هرچه در را به روی من بستی
زنده بادا سیاهیِ مستی!
آنقدَر عاشق تو بودم که
فکر کردم که عاشقم هستی
ای سرانجامِ جنة المأوی
فرق داری برام با دنیا
لابلای سطور «برنابا»
چه زنانی که عاشقم بودند
تا که یَجعَلْ لَهُنَّ فُرقانا *
فرق داری برام با دنیا
فرق داری برام با عقبیٰ
فرق داری برام حتی با...
...
(گَلهای با هجوم آمد بـِ ...
پس در آغوش من سریعاً آ )
«گوش تا گوش خانه آشوب» و ...
«توی هر آستینمان چوب» و ...
«درد داریم و درد مطلوب» و ... **
پدرم گفت: چندتا داری؟
پسرم گفت: چندتا خوب است؟
جنبش افتاده در سر و گوشم
سر تو مانده باد بر دوشم
بغلم کن؛ بیا در آغوشم
در زمستان، بهار، تابستان
غیر تو هیچچی نمیپوشم
فتنه داری... به من چه!؟ خود دانی!...
این تو و این جهان ویرانی
خوش به حال گدای ایرانی
که اگر هیچی نشد اما...
...
با توام!...
زیر لب چه میخوانی؟!
- رفته بودیم کوه، شبمانی
بعد رفتیم قلهدرمانی
وسط بازدید میدانی
زیر لب گفتم و نفهمیدی
دوستت دارم و نمیدانی
ای خیالت همیشه عشق به دست
چشمهایت درشت و مشکی و مست
لای موهات لانه کرد... نشست...
دل من این همه پرنده که دید
رفت... اما هزار بار شکست
وطنم خون به خون بغل وا کرد
چندتا قصه را که رسوا کرد
توی گوشم دوباره نجوا کرد
قتل صبر از صبوریام میخواست
غورهها را گرفت و حلوا کرد
#رضا_طبیب_زاده
@shaeranehowzavi