شد وعده ی دلها سرکاری مطلوب نباشد ننگاری آشفته ترین حالت دل بود پنهان بشود داخل غاری انگیزه فرو رفته بجایی آن را که درآورده نداری از جوهر سختی و‌ مصیبت نقاش کشد چوبه ی داری هر جاهل دنیای شعاری دوری کند از نیمچه بهاری این گونه ز اغیار شنیدم باید که عوض کرد قراری فهمیده اگر این کس و آن کس پس در برو با پای فراری !؟ گر خسته شدی یاد سلیمان بخشد به تو قالیچه سواری ما را بنوازد دل تاری معلومه که سیل گله جاری بالابر خوبی بخریدم ناجی تو ببین حوصله داری !؟ گر پیر شود خنده و شادی گل بوسه نزن بر لب زاری آینده ی چیزی به دل افتاد وا وای تعجبش قماری گر مهر خدا از دلمان رفت شد وعده دلها سر کاری !!!! @shaeranehowzavi