نشسته است رد اشک روی رخسارم
ز ترس فاصله از نو دوباره میبارم
نبودن تو به هم میزند معادله را
فراق تو گره انداختهست در کارم
به میهمان خود آنگونه مرحمت کردی
خیال کردم از این آستان طلبکارم
بیا و از کرم خود مرا حلالم کن
نشد که حرمت این سفره را نگه دارم
گذشت فرصت و ناگفته ماند حرف دلم
نشسته بین گلو بغض های بسیارم
مرا به هوش بیاور ، بپاش مشتی آب
به اشک دیده کن از خواب تلخ بیدارم
بیا و چشم طبابت نگیر از دردم
اگر غلط نکنم من هنوز بیمارم
بیا و مرحمتی کن که رو سفید شوم
سری که هست به تن پای عشق بگذارم
چه میشود که به کرب و بلا مرا ببری
چه میشود که به پایان رسد شب تارم
#میلاد_خانی
#عید_سعید_فطر_مبارک
@shaeranehowzavi