مثل هر شب کودکم، آن طفلکم، آن بی گناه چشم خود را بست با ترسی نهان پشت نگاه خواست تا قدری بخوابد، باز هم آن اضطراب آمد امّا در دلش، شد نامنظم نبض خواب گفت:« مادر! باز امشب بُمب، غرّش،خاک، خون؟ خسته هم اصلاً نشد دشمن کمی از این جنون؟» دست بر قلبش نهادم، خواندم آرام آیه ای ناگهان نزدیک شد از دور نور و سایه ای نور ایمان بود یا انبوه موشک ها و یا....؟ اهل اردوگاهمان فریاد، شادی و هَلا شیرمردانی به فرمان علی، با نام حق آمدند آن شب به یاری، رفت از دشمن رمق شد نگاه کودکم اندازه یک آسمان می دوید و هی نشان می داد موشک هایشان آیه (انّا فتحنا)خواند یا (فتحٌ غریب) نه گرسنه بود انگار و نه خسته،چه عجیب بعد یک ساعت که خندید و دوید و آیه خواند عاقبت آمد به آغوشم، نشست، آرام ماند نرم نرمک کرد در چشمان او خواب آشیان با نفس های عمیقش گشت قلبم شادمان یک شبی خوابید بی ترس و بدون خون و‌خاک باد رحمت صد هزاران بار بر آن شیر پاک مادر ایرانی، ای هم سنگر و همپای من! باز هم نقش رشادت بر دل دنیا بزن @shaeranehowzavi