زبان شعر الکن مانده در حُسن فراوانش جهان را غرق حیرت می کند دریای عرفانش نماز شکر میخواند برایش آب و آیینه تمام مُهرها سجاده ها مبهوت ایمانش نوای حق، نگاه مصطفی(ص)، نام علی(ع)...! ای عشق چه اوصاف خوشی پرورده ای در جسم و در جانش گره خورده ست با نور حسین‌ ابن علی قلبش فراتر می رود از حیطه ی ادراک میزانش زلال اشک هایش در نمازش جاری و ساری سجودش حلقه ی وصل است بین جان و جانانش چه شبها تا سحر مستانه خلوت میکند با دوست چه شبنم هانشسته بی امان بر رحل و قرآنش هوای فومن از عطر نفس هایش پر از شور است پر از گرماست خورشیدش، پر از دریاست بارانش هزاران بار شکر حق، هزار الحمدللهی که بخشیده چنین دُر گرانی را به گیلانش ندارم هدیه ای قابل به غیر از جان ناقابل که آن هم می کنم باجان ودل تسلیم فرمانش نسیمی می وزد آرام بر پیراهنش هر صبح کماکان‌ می رسد از غیب الطاف فراوانش تمام سنگفرش کوچه ها مست قدم هایش ببین! گل کرده رد پای او در هر خیابانش خوشا اقبال شهر من چه دنیای خوشی دارد دل فومن که شد با خاطرات خوب مهمانش ● به قم رفتم ببوسم باز خاک پای مادر را که دیدم نورِ (العبد) است در آیینه بندانش... @shaeranehowzavi