اشک در چشم و درد سنگین بود آسمان مه گرفته غمگین بود بی صدا رفت و مانده خاطره اش سر بلندی که سر به پایین بود خسته ؟ نه خستگی نمیفهمد خادمی که به درد تسکین بود منصبش شد شهید جمهوری آخرین منصبش چه زرین بود بین خدمت رسیده وقت قرار آن قراری که عهد دیرین بود خادم حضرت رضا جان بود وصلتش با رضا چه شیرین بود @shaeranehowzavi