✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۹ ومانندبقیه می گفت:خدایاخدایاتاانقلاب مهدی....بعدهم مشغول گفتن تسبیحات حضرت زهرا《سلام الله علیها》می شد.آن هم باتوجه کامل✅وقتی تعقیبات نمازبه انجام می رسیدازجابلندمی شدومشغول فعالیت های بسیج وفرهنگی می شد. البته درمیان شاگردان حضرت استادحق شناس چنین افرادی کم نبودند.که این هم ازحمات حاج آقای حق شناس بود💯 به قول آن استادواراسته 《آیت الله حق شناس عرفان وسلوک رابه سطح پایین جامعه منتقل کرد.ایشان عرفان ودوستی 💞خدای متعال رادرکوچه بازاری کرد.کم نبودندازکسبه ی بازاروافرادعادی که درکنارزندگی روزمره خودراه سیروسلوک راازاین انسان خدایی آموختند.》 (دائماًطاهرباش و به حال خویش ناظرباش.عیوب دیگران راساترباش.باهمه مهربان باش وازهمه گریزان باش.یعنی باهمه باش وبی همه باش.خداشناس باش ودرهرلباس باش.)✅احمدآقابه این عبارت به خوبی عمل می کرد👌فعالیت بسیج به جهت حضورمنافقین وترورهاوشرایط جنگ بسیارگسترده بود.آن زمان نیروهای بسیج برخی شب ها🌃درمسجدمی ماندندتادرصورت احساس خطرواردعمل شوند.دراین شب هااحمدآقانیزمثل بقیه ی بسیجی هادرمسجدمی ماند.اومثل یک جوان عادی بابقیه صحبت می کردمی گفت.می خندیدو...اوباهمه ی افرادحتی کوچک ترهابسیارباادب برخوردمی کرد,امادربرخوردباغیبت کننده ملاحظه ی هیچ کس رانمی کرد.حتی اگرنزدیک ترین دوست یاشخصی بزرگ ترازخودش بود,خیلی محرمانه ازاومی خواست این بحث راادامه ندهد‌❌احمدآقادرزمینه ی فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضوری فعال داشت.اسلحه👩‍🎨 به دست می گرفت ودرگشت شبانه دربازارمولوی ومحله های اطراف همراه دیگربسیجیان گشت می زد.اماتفاوتش این بودکه وقتی ساعت 🕰سه نیمه شب به مسجدبرمی گشتیم واکثربسیجی هامشغول استراحت می شدند.اوبه داخل شبستان می رفت ومشغول نمازشب می شد.خلاصه اینکه احمدآقایک بسیجی دقیقی بودازآن بسیجی هایی که حضرت امام(رحمه الله علیه)خواسته بودباآن هامحشورشود😍ازآن هایی که امام عزیزبردست وبازوی💪 آن هابوسه می زد. همیشه یک لبخند😊ملیح برلب داشت.دراین جوان خیلی خوشم می آمد.خیلی بامحبت بود.خیلی باادب بود.وقتی درکوچه وخیابان اورامی دیدم خیلی لذت می بردم😍آن ایام بااینکه پدرم همیشه به مسجدمی رفت امامن این گونه نبودم.تااینکه یک روزپدرم من راباخودش به مسجد🕌بردودستم رادردست همان جوان قراردادوگفت:هرچی احمدآقاگفت گوش👂 کن.هرجاخواستی باایشان بری اجازه نمی خوادو...خلاصه ماراتحویل احمدآقاداد.برای من یک نکته عجیب بود! مگرپدرم چه چیزی دیده بودکه این گونهااختیارمن رابه یک جوان شانزده یاهفده ساله می سپرد⁉️ چن شب ازاین جریان گذشت.من هم مسجدنرفتم.یک شب دیدم درب خانه رامی زنند.رفتم دررابازکردم.تاسرم رابالاکردم باتعجب 😳دیدم احمدآقاپشت دراست! تاچشمم به ایشان افتادخشکم زد!یک لحظه سکوت کردم.فکرکردم اومده بگه چرامسجدنمی یای?گفتم سلام احمدآقا,به خدااین چن روزخیلی کارداشتم,ببخشید.همینطورکه لبخند😊به لب داشت گفت:من نیودم بگم چرامسجدنمی یای,من اومدم حالت رابپرسم.آخه دوسه روزه ندیدمت.خیلی خجالت کشیدم🙈چی فکرمی کردم وچی شد! گفتم:ببخشیدازفرداحتماً می یام.دوسه روزدیگه گذشت.دراین سه روزموقع نمازدوباره مشغول بازی بودم ومسجدنرفتم😶یک شب دوباره صدای درب خانه آمد.من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم 🏃سمت درب خانه.توفکرهرکسی بودم به جزاحمدآقا.تادررابازکردم ازخجالت مُردم🙈باهمان لبخندهمیشگی من راصداکردوگفت:سلام حسین آقا.حسابی حال واحوال کرد.امامن هیچی نگفتم.فهمیده بودازنیامدن به مسجدخجالت کشیده ام.برای همین گفت:بابانیومدی که نیومدی,اومدم احوالت روبپرسم.خلاصه آن شب گذشت.فرداشب🌃 زودترازادان رفتم مسجدواین مسجدرفتن همان ومسجدی شدن ماهمان.احمدآقااین قدرقشنگ نوجوانان هاراجذب 💞می کردکه دائماًتعجب می کردیم.آن موقع ایشان شانزده یاهفده سال بیشترنداشت.امّانحوه ی مدیریت اودرفرهنگی مسجدفوق العاده بود.✅ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور ✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____