ما کلا زندگی ساده ای داشتیم و هیچ وقت پدر و مادرم دنبال مادیات نبودند
تا خودمون رو شناختیم مادرم مدام در حال خواندن نماز و قران بود و پدرم مدام تو بسیج و مسجد که دخترها با مادر همراه میشدیم و پسرها با پدر
محل بازی ما مسجد بود و بیشتر خاطرات قشنگمون در مسجد اتفاق افتاده
در خانه مادر احکام میخوند و از ما هم نظر میخواست